فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
Online User جوانمردی
خطاطي نستعليق آنلاين

جوانمردي

اي پسر اگر جوانمردي ورزي اول بدان كه جوانمردي چيست واز چه خيزد.

 

بدان اي پسر كه سه چيزست از صفات مردم، كه هيچ آدمي نيابي كه گويد مرا اين سه چيز نيست. دانا و نادان بدين سه چيز از خداي تعالي خوشنودند اگر چه در حقيقت اين سه چيز خداي تعالي كم كسي را داده است و هر كس را از اين سه چيز هست او از جمله خاصگان خدايست و از اين سه گانه يكي خرد ست و دويم راستي و سيم مردمي.

 

 

و حكما گفته اند كه اصل جوانمردي سه چيز است يكي آنكه آنچه بگوئي بكني. دوم آنكه راستي درقول وفعل نگاه داري. سوم آنكه شكيب را كاربندي . زيرا كه هر صفتي كه تعلق دارد به جوانمردي در زير اين سه چيز است و بدان كه جوانمرد تر از همه مردمان آن بود كه با او چند گونه هنر بود: يكي آنكه دلير و مردانه بود و شكيبا بهر كاري و صادق الوعد باشد و پاك عورت و پاكدل بود و زيان كس به سود خويش نخواهد اما زيان خود از بهر سود دوستان روا دارد و زبون گير نباشدو بر اسيران دست دراز نكند و بيچارگان را ياري كند و بد را از مظلومان دفع كند و همچنانكه راست گويد راست شنود و انصاف از خود بدهد و بر آن سفره كه نان و نمك خورده باشد بدي نكند و نيكي را بدي مكافات نكند و از رياننگ دارد.                                        

 

                                      قابوسنامه

 

 

 



یک روز مردی قصد سفر کرد، دختر مجردی هم داشت که امکان بردن وی نبود، با خودش گفت دخترم را نزد امین مردم شهر می برم و بعد عازم سفر خواهم شد. دختر را نزد شیخ برد و ماجرا را برایش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد. شب شد و دختر دید شیخ هوس شوم به سرش برده است، دختر با زحمت فراوان توانست فرار کند، هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر تن نداشت، در راه دید که چند نفر، گرد آتش جمع شده اند و مستانه مشغول نوشیدن شراب هستند، با خودش گفت آن امین مردم بود و قصد شوم کرده بود، مستان که جای خود دارند. یکی از آنها دختر را دید و به دوستانش گفت: که سرشان را به زیر بیندازند، در بین این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال رفت، یکی از آن ها دختر را به آغوش گرفت و در کنار آتش قرار داد تا گرمش شود، مدتی بعد دختر بهوش آمد دید که سالم و گرم است و آنها هم کاری به او ندارند، در آن لحظه گفت: یک پیک هم مرا مهمان کنید و بعد از آن این شعر را سرود:
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند


.......................................................................

نکته: مفهوم داستان، مجازات کردن شخص یا افراد خاصی نیست یا اینکه چه کسی درستکار است، بلکه مفهوم، انسانیت این افراد است، و مطمئنن کسانی که گناهی انجام داده و به خود ظلم کرده اند هیچگاه از رحمت خداوند به دور نیستند و کسانی هم که یک عمر دم از بندگی خداوند می زنند امکان لغزششان در هر لحظه هست و خوب بودن به بسیاری روزه و نماز نیست.
پس هر کسی که هستیم
باید در همه جا مواظب کردارمان باشیم و قبل از هر کاری رسم جوانمردی و انسانیت پیشه کنیم.
 




تاریخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:جوانمردي؛ راستي؛,
ارسال توسط نادر تلاشی باسمنج

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
افزایش بازدید سایت بصورت رایگان - افزایش بازدید و ترافیک سایت شما

كد عكس تصادفی

فال عشق

امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 6221
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1



كدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

كد تقويم

تعبیر خواب

تماس با ما